متینمتین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

متین ، فرشته آسمونی من

مروری بر خاطرات2

 اولین باری که میخواستم برم سونو...  پسر مامان ، یادمه اولین باری که میخواستم برم سونو تا ببینم تو سالمی یا نه چقدر اضطراب داشتم ، بابا هم همینطور هر دومون باور نداشتیم که خدا خودش تو رو به ما داده و خودش از تو حفاظت میکنه در تاریخ 4/3/92 اولین بار رفتم سونو و از دکتر پرسیدم که قلبت تشکیل شده یانه ، اولش خانم دکتر گفت نه و وقتی نگرانی منو دید  دوباره سونو کرد و اینبار گفت قلب نازتو دیده با شنیدن این خبر نمیدونی چقدر آرامش گرفتم تو اون تاریخ تو 6 هفته و 1 روزت بود و درست اندازه یه لوبیا بودی واسه همین اسمتو تو اون سونو گذاشتم لوبیای من ! وقتی شنیدم قلب کوچولوت میتپه از خدا خواستم فرزندی سالم و ص...
19 ارديبهشت 1393

مروری بر خاطرات 3

دلبندم ، اوایل مرداد هم مامان جونت (مامان من ) که دو سه سالی تو نوبت عمل کمر بود نوبتش شد و... دلبندم ، اوایل مرداد هم مامان جونت (مامان من ) که دو سه سالی تو نوبت عمل کمر بود نوبتش شد و دوباره اضطراب و استرس و نگرانی ! و دوباره این تو بودی که به من آرامش میدادی هر چند اون روزهای سخت زیاد مراقبت نبودم و حال خوشی نداشتم و فقط با ذکر و دعا از خدا می خواستم تو رو واسم نگه داشته باشه در تاریخ 6/5/92 وقتی هفته 15 بودی همگی رفتیم تهران واسه عمل مامان جونت ، و سه چهار روزی اونجا موندیم و برای بار اول وقتی تو مسجد بیمارستان من و خاله منتظر و دست به دعا بودیم که مامان جون از اتاق عمل بیاد بیرون ، حس کردم چیزی تو وجودم داره حس میش...
19 ارديبهشت 1393

مروری بر خاطرات 4

کوچولوی قشنگ من ! در تاریخ 27/5/92  وقتی 18 هفتت تموم شد...  کوچولوی قشنگ من ! در تاریخ 27/5/92  وقتی 18 هفتت تموم شد رفتم سونوی 4 بعدی ، هم واسه دیدنت و هم مطمئن شدن از سلامتیت، هرچند قبلش آزمایشات لازم رو دادم و خداروشکر همه چیز نرمال بود تو سونوی 4 بعدی فهمیدم این گل نازی که تو وجودمه گل پسره ، هرچند خودم تقریبا مطمئن بودم پسری و خدارو شکر کردم که سالمی و تو اون تاریخ فیلم سونوی 4 بعدیت رو هم دیدم و باور نمیکردم این جوجه کوچولو دست و پا داره و داره تکون میخوره و مهمتر از اون اینکه تو دل من داره رشد میکنه و بعدش بارها و بارها اون فیلمو دیدم و میبینم و همونجا گفتم این فیلمو اونقدر دارم تا خودت یه ...
19 ارديبهشت 1393

و اما حالا

پسر قند و عسلم ، دیگه انتقال نوشته هایی که واست تو دفترچه خاطراتت نوشتم تموم شد ... دیروز رفتم دکتر تا از وضعیت خودم و تو مطلع بشم ، دکتر مهربونت همه چیزو چک کرد و گفت باید برم سونو تا ببینم تو گل پسر مامانی هنوز با پا وایسادی یا سروته شدی؟ ولی من مطمئن بودم کوچولوی من همچنان محکم با پاهاش ایستاده و دوست داره مامانو کمی اذیت کنه و هم دوست داره سرش کنار قلب مامانش باشه تا هر ثانیه عشق و محبت و دعای خیرشو بشنوه و باهاش آروم بشه بعد از حرفهای دکتر رفتم سونوگرافی و دیدم که بعله ه ه ه ه شما هنوز ایستادی طبق سونوی دیروز 36 هفته و 2 روز بودی ( البته می بایست طبق سونوهای قبلی 35 هفته و 5 روز باشی) ، هزار ماشاله وزنت هم شده بود 2...
19 ارديبهشت 1393

مروری بر خاطرات 5

جیگر ناز مامان در تاریخ 9/7//92وقتی هفته 25 بودی... جیگر ناز مامان در تاریخ 9/7//92وقتی هفته 25 بودی کم کم شروع کردیم به خریدن وسایلی که مورد نیازت میشه  و چقدر من ذوق داشتم تو رو هرچه زودتر تو اونوسایل ببینم و بخورمت در تاریخ 18/8/92 وقتی هفته 30 تموم شد رفتم سونو تا ببینم درچه حالی ؟ اونجا فهمیدم هزارماشاله بزرگ شدی و شدی 1520 گرم اما هرچی حساب میکردم میدیدم تا بخوای بیای فوقش بشی 3 کیلو ! ولی بعدش با خودم گفتم مهم اینه که  سالم باشی وسلامت و ناز نازی بیای پیشمون ! هرچند انتظار کشیدن خیلی سخته ولی اگه این انتظار شیرین باشه میشه تحملش کرد و من هر روز و هر هفته رو با اشتیاق میشمردم تا روزها بگذره و شاهد اومدنت...
19 ارديبهشت 1393

شمارش معکوس

سلام پسرقندو عسلم'ربیع الاول هم اومد... سلام عزیز دلم'امروز جمعست'مصادف با اول ربیع الاول'ماهی که خیلی مبارکه و توش مناسبتهای خجسته زیادی اتفاق افتاده'آفرین به تو پسرگلم که تاحالاصبرکردی'خیلی میترسیدم چیزی پیش بیاد و تو زودترازموعد تو ماه صفر به دنیا بیای فرداشنبست'14 دیماه'و اگه خدابخواد تصمیم گرفتم که شنبه هفته بعد 'روز تولد تو و ورودت به این دنیا باشه'یعنی 21 دیماه که مصادف میشه با 9 ربیع الاول که آغاز امامت امام زمان (عج) و عید منتظرانه! گل پسرم 'این یکی دوروز اخیر فکرکنم جات خیلی تنگ شده'مدام قوز میکنی و من سفتی سرکوچولوتو زیر دلم حس میکنم'عزیز دلم هرچقدر به روزهای اومدن...
19 ارديبهشت 1393

انتظاربه سراومد!

خدایا به خاطر همه ی چیزهایی که دادی و ندادی توراهزاران بارسپاس! خدایا به خاطر این هدیه آسمانی که یکباره دنیای یکنواخت زندگی ام رارنگ و رونق بخشید توراهزاران بارسپاس! خدایا هرچه سرشکرو تعظیم دربرابرآستانت بگذارم بازهم کم است و ناچیز... تورابه عظمت درگاه قدسی ات این هدیه ات رانصیب همه مادران منتظر بفرما و هیچ زنی رادرحسرت داشتن این هدیه زیبایت قرارنده آمین یا ربالعالمین سلام پسرقشنگم'پسرنازم'شیرینم... بالاخره بعد ازسه چهارسال چشم انتظاری و نه ماه انتظار دیدنت بالاخره چشممون به دیدن روی زیبات روشن شد پسرم چقدر دلم میخواست مناسبت اومدنت همزمان باشه با آغازامامت امام زمان یعنی شنبه 21 دی ولی انگارعوامل د...
19 ارديبهشت 1393

درگذرایام

سلام پسرقشنگم'امروز7 بهمن ماهه و توامروز17 روزه شدی پسرعزیزم 'امروز17 روز اززمان اومدنت به این دنیامیگذره'قبل اومدنت اونقدرانتظارکشیدم که همش باخودم میگفتم چراروزها نمیگذره'خصوصا وقتی تو دلم بودی و هنوزتو ماه سه و چهاربودی'چقدر روزبه روز رو با تقویم جیبیم گذروندم و هرروزهفته ها و روزها رو میشمردم تا تو بیای پیشم'حالاکه خداتو فرشته کوچولوی زیبا روبهم داده اونقدرمنوبه خودت مشغول میکنی که باورم نمیشه به این زودی 17 روزت شده!روزهای اول صورت و چشمهات خیلی پف داشت 'اوایل متوجه نبودیم ولی روزهای بعد که ورم صورت و کمی هم پلکهات خوابیدو وقتی به عکسهات نگاه میکنم متوجه این موضوع میشم 'روزهای اول تقریبا300 گر...
19 ارديبهشت 1393

26 روز از اومدنت گذشت دلبندم

سلام گل پسرم ، باورم نمیشه که به این زودی 26 روزه شدی عزیزم دیگه داری واسه خودت مردی میشی انشاله خدا تو رو واسه من همیشه سالم و تندرست و شاد نگه بداره الهی آمین اینم چند تا عکس از روزهای قبلت ( طی این 26 روز) انشاله عکسهای عروسیت نازنینم...     عکس بالایی ده روزت بود و برای بار دوم رفتی حموم وای که چقدر عاشق حموم رفتنی منم عاشق این عکستم شکار لبخندت عکس بالایی هم واسه قبل ده روزگیته قربون چشات برم عزیزم عکس بالا هم روزیه که بعد از 2 هفته داشتیم از خونه مامان جون و باباجون میومدیم خونمون دوتا عکس بالا هم زمانیه که تو دلپیچه داری و آروم نمیشی و بابا ...
19 ارديبهشت 1393

پایان دو ماهگی و شروع ماه سوم زندگیت

سلام قند و عسلم ، دو ماهتم تموم شد و وارد سه ماهگیت شدی ...   سلام پسر گلم ، پسر طلام ، قند و عسلم امروز 65 روزته ، سه شنبه هفته  قبل ( 20 اسفند ) دو ماهت شده بود و من استرس داشتم واسه واکسن فردات همون روز رفتیم خونه مامان جون و بردیمت حموم و بازم تو حموم اونقدر آروم بودی و کیف میکردی که دلم میخواست بخورمت روز چهارشنبه 21 اسفند ساعت 7 و نیم صبح حرکت کردیم به طرف بهداشت ، تو ماشین آروم بودی و وقتی رسیدیم اونجا هم حسابی سرحال بودی و وقتی باهات بازی میکردم و نازت میکردم و باهات حرف می زدم تو هم از خودت صدا درمیوردی و میخندیدی ، دلم واست ریش ریش بود که خبر نداری میخوان واکسن بزننت اول کنترل قد و وزنت انجام شد...
19 ارديبهشت 1393