مروری بر خاطرات 3
دلبندم ، اوایل مرداد هم مامان جونت (مامان من ) که دو سه سالی تو نوبت عمل کمر بود نوبتش شد و...
دلبندم ، اوایل مرداد هم مامان جونت (مامان من ) که دو سه سالی تو نوبت عمل کمر بود نوبتش شد و دوباره اضطراب و استرس و نگرانی !
و دوباره این تو بودی که به من آرامش میدادی
هر چند اون روزهای سخت زیاد مراقبت نبودم و حال خوشی نداشتم و فقط با ذکر و دعا از خدا می خواستم تو رو واسم نگه داشته باشه
در تاریخ 6/5/92 وقتی هفته 15 بودی همگی رفتیم تهران واسه عمل مامان جونت ، و سه چهار روزی اونجا موندیم و برای بار اول وقتی تو مسجد بیمارستان من و خاله منتظر و دست به دعا بودیم که مامان جون از اتاق عمل بیاد بیرون ، حس کردم چیزی تو وجودم داره حس میشه
اون زمان احساس میکردم یه چیزی مثل نبض زدن درونم اتفاق میفته و حدس زدم این باید اولین تکونهای تو باشه پسر قشنگم !
و این اتفاقات مقارن بود با شبهای قدر و چقدر منو و تو تو تنهایی گریه کردیم و دعا کردیم !
و وقتی هفته 17 بودی حرکتهات واضحتر حس شد و دیگه میشد بهت گفت وروجک که مدام وول میخوردی و اگه یه روز حرکتهات کم میشد کلی منو نگران میکردی!