مروری بر خاطرات2
اولین باری که میخواستم برم سونو...
پسر مامان ، یادمه اولین باری که میخواستم برم سونو تا ببینم تو سالمی یا نه چقدر اضطراب داشتم ، بابا هم همینطور
هر دومون باور نداشتیم که خدا خودش تو رو به ما داده و خودش از تو حفاظت میکنه
در تاریخ 4/3/92 اولین بار رفتم سونو و از دکتر پرسیدم که قلبت تشکیل شده یانه ، اولش خانم دکتر گفت نه و وقتی نگرانی منو دید دوباره سونو کرد و اینبار گفت قلب نازتو دیده
با شنیدن این خبر نمیدونی چقدر آرامش گرفتم
تو اون تاریخ تو 6 هفته و 1 روزت بود و درست اندازه یه لوبیا بودی
واسه همین اسمتو تو اون سونو گذاشتم لوبیای من !
وقتی شنیدم قلب کوچولوت میتپه از خدا خواستم فرزندی سالم و صالح و زیبا به من عنایت کنه که قدمش پر از خیر و برکت و عاقبتش ختم به خیر باشه!
در تاریخ 5/4 /92 ، تو پایان هفته دهمت رفتم دکتر و اونجا دکتر محل سرو پاهاتو نشونم داد با اینکه واضح ندیدمت چون خیلی کوچولو بودی ولی از اینکه داشتی تو وجودم رشد میکردی خدا رو شاکر بودم فکر کنم اون زمان اندازه یه توت فرنگی بودی!
در تاریخ 30/4/92 وقتی توهفته 14 بودی برای بار اول صدای ضربان قلبتو شنیدم و تازه داشت کم کم باورم میشد که هدیه خدادادی من داره تو درونم رشد میکنه و این صدای قلب اونه که به من آرامش میده !