پایان دو ماهگی و شروع ماه سوم زندگیت
سلام قند و عسلم ، دو ماهتم تموم شد و وارد سه ماهگیت شدی ...
سلام پسر گلم ، پسر طلام ، قند و عسلم
امروز 65 روزته ، سه شنبه هفته قبل ( 20 اسفند ) دو ماهت شده بود و من استرس داشتم واسه واکسن فردات
همون روز رفتیم خونه مامان جون و بردیمت حموم و بازم تو حموم اونقدر آروم بودی و کیف میکردی که دلم میخواست بخورمت
روز چهارشنبه 21 اسفند ساعت 7 و نیم صبح حرکت کردیم به طرف بهداشت ، تو ماشین آروم بودی و وقتی رسیدیم اونجا هم حسابی سرحال بودی و وقتی باهات بازی میکردم و نازت میکردم و باهات حرف می زدم تو هم از خودت صدا درمیوردی و میخندیدی ، دلم واست ریش ریش بود که خبر نداری میخوان واکسن بزننت
اول کنترل قد و وزنت انجام شد ، هزارماشاله وزنت شده بود 6 کیلو و 300 و قدت 61 سانت و دور سرت 41
بعد بردیمت اتاق واکسن ، اول بهت قطره فلج خوروندن و بعدش پای چپ واکسن شد که گریه بدی کردی ولی بعد تا واکسن بعدی رو بیاره آروم شده بودی و وقتی واکسن دوم رو زد چنان گریه ای کردی که دل من و بابایی ریش ریش شد ، تا حالا اصلا اینجوری گریه نکرده بودی ، حتی اشکت هم سراریز شده بود
الهی بمیرم واست ، بعدش بغلت کردم و اونقدر نازت کردم و قربون صدقت رفتم که آروم شی ، حسابی گریه کردی و ضجه میزدی تا اینکه خسته شدی و خوابت گرفت و خوابیدی
وقتی آوردمت خونه هر لحظه یادت میومد و احساس درد میکردی گریه میکردی ، خلاصه تا غروب بیقرار بودی و گریه میکردی و از غروب تقریبا تب کردی ، اونقدر بیحال بودی که وقتی میدیدیمت گریمون میگرفت
اما تا فردا عصرش هم تبت پایین اومد و هم سرحال تر شده بودی و شب پنج شنبه رفتیم خونه دایی جون تولد محمد طلا و طاها چشم خوشگله و اونجا هم تقریبا آروم بودی و تا میومدی بخوابی با سرو صدای ماها بیدار میشدی
پسرم الانا که اَقو اَقو یاد گرفتی اگه سرحال باشی تا باهات حرف بزنیم میخندی و حرف میزنی ،البته عکس العملت به من و بابایی اینجوریه و ماهارو میشناسیو تو صورت ما خیره میشی ، واقعا که چقدر کیف میده وقتی میخندی و حرف میزنی
پسر گلم 5 روز مونده به عید و ما چقدر خوشحالیم که امسال عید تو کنارمون هستی ، روز اول عید تولد مامانیه و تو بهترین هدیه ای هستی که امسال من از خدای مهربون خودم گرفتم، پارسال موقع تحویل سال نو اصلا فکر نمیکردم که موقع تحویل سال 93 پسر 2 ماهو ده روزم کنارم باشه
خدایااااااااااااا شکررررررررررررت
راستی واست لباس عید هم خریدم ، فکر کنم بپوشیش خیلی خوردنی بشی!
پسرم با دل پاکت از خدا بخواه که سال جدید سال پرخیر و برکت و توأم با شادی و سلامتی واسه هممون باشه و انشاله و به حق معصومیتت تو سال جدید تن کسی بیمار نشه و کسی غم نبینه و هرکسی که آرزومند داشتن یه بچست خدا بهش عنایت کنه انشاله !
پسرم حالا میرم یه چندتا عکس خوشمزه ازت بزارم دلم حااااااال بیاد
اینجا تازه از حموم اومده بودی
اینجا داشتیم میرفتیم واست لباس عید بخریم و قبلش یه سر رفته بودیم بانک، من منتظر بودم تا بابایی بیاد و تو چنان دست میخوردی و ملچ ملوچ می دادی که بابا که ده متر با ما فاصله داشت میشنید
تو ماشین درراه رفتن به بهداشت واسه واکسن
اینجا رفته بودیم بهداشت ( قبل واکسن ) در حال بازی و صحبت با مامانی
الهی بمیرم ، موقع زدن واکسن دومی ( اینم دست باباییه )
بعد واکسن و گریه زیاد که خوابت برد ، مامانت بمیره واست
بعد واکسن تو خونه در حال پالالا شدن
به به چه دست خوشمزه ای ی ی ی ی
بعد از تمیز شدن ... مشغول دست و پا زن
اینجا هم موقع تعویض لباس اومدیم فوری از تن لختت عکس بگیریم که سرما نخوری که بازم مارو سوپرایز کردی شیرینم!
با آیسا جون ناز و شیطون و شیرین زبون ( دختر عمت )
دست و پای کوچمولوت
اینم عکس بچگی های مامان که بدونی خیلی شبیه مامانی ( قابل توجه بابا )
طاهای متعجب بعد از پایان تولد ( پسرم تو یا همش خواب بودی و یا بغل من بودی که صورتت معلوم نیست واسه همین عکس درست و حسابی ازت ندارم )
پایان