پایان 6 ماهگی
سلام پسر شیرینم ، نیم سالگیت مبارک قلبم!
رفتی تو ماه هفتم زندگیت، دیگه واقعا داری مرد میشی ...
پسر قشنگم سلام ، الان ساعت 6:50 عصر روز یکشنبه 93/4/22 و تو امروز 6 ماه و دو روزه شدی
روزها مثل برق و باد میگذره و من هر روز شاهد بزرگتر شدن و تغییر و تحولاتت میشم، هر روز شیرین تر از روز قبلی ، دیگه واسه خودت تو غلت زدن تبحر پیدا کردی و دور 360 درجه ای هم میزنی ، تازه میخوای پاهاتو به سمت داخل شکمت جمع کنی تا چهار دست و پا زدنو یاد بگیری ، البته هنوز مونده تا تو این فن استاد بشی
شبا تو خواب به انواع و اقسام مدلها میخوابی و من مجبورم مدام چکت کنم که خدای نکرده خودتو خفه نکنی
از بس که شیطون شدی صبح که از خواب بیدار میشی پشه بندتو میکشی و میله هاشو میاری پایین ، یا اونقدر با پاهات لگدش میزنی که من مجبورم از سرت بردارمش
از درد دندون و لثه نگم بهتره ، کم مونده منو بخوری تا خارش لثت گرفته شه
انشاله که به زودی دندونات دربیاد تا کمی از دردات آروم شه
غذای کمکیتو هم یکی دوهفته ایه شروع کردم ، البته فعلا فقط فرنی میدادم اما به زودی غذاهای دیگتو شروع میکنم
پسر گلم ، دیروز واکسن 6 ماهگی داشتی و خیلی اذیت شدی ، با اینکه بیشتر از 30 ساعت گذشته هنوزم تب داری و باید اون قطره استامینوفن مثلا طعم دار که عین زهره ماره رو دور از جون بخوری، بمیرم واست که حالتتات نشون میده چقدر ازش بیزاری
از امروز قطره آهنت هم شروع شده ، فکر کنم اینم یکی از خوراکیهای غیر قابل تحمل باشه ، چون موقع خوردنش حتی اوغ میزنی ، با اینکه با مقداری آب رقیقش کردم
پسرم اونقدر ذوق میکنم که بال بال میزنی وقتی منو میبینی و دست و پاهاتو جوری میکنی که به من بفهمونی منو بغل کن ، حتی اگه پیش بابات باشی با صدات به من میفهمونی منو میخای ، آخ که چه کیفی داری بغل کردن و فشار دادنت
قندو عسلم چون زیاد وقت ندارم بریم سراغ عکسها
یه روز که از حموم دراومدی و مامان تصمیم گرفت فشنت کنه( مدل تاج خروسی )
رفته بودیم خونه خاله سحر دیدن علی کوچولو که الان دوماهه شده
اینم علی کوچولو که فکر کنم اینجا یک ماه و چند روزه بود
اینم علی نانازی ( سه چهار روز قبل ) شبی که همه باهم رفتیم شام رستوران
پسر ناناز مامان موقع التماس واسه خواب و گریه لوسی لوسی
بازم از حموم اومده بودی و داشتی آواز میخوندی
اینجا هم انگشت حیرت به دندان ( نه ببخشید به لثه ) گزیدی
مشغول پستونک جویدن برای رفع خارش لثه بودی که صدات زدم و این خنده زیبا رو تحویل دادی
یه روز صبح زود از خواب بیدار شدم دیدم نیستی تو پشه بند ، نگو اینجوری بودی
با غلت زدنات رفته بودی پایین تشک و از کمر به پایین بیرون پشه بند بودی ( علت تاریک بودن عکس ، خاموشی برقها )
نگاه عاشقانه مادر و پسر
اینم یکی از مدلهای خوابیدن مامان کُشت
خونه بابابزرگ ( بابای بابا ) و من و تو مشغول بازی
تو تخت رادین جون ( پسر خالت ) که اگه خدا بخواد تا 20 روز دیگه میاد پیشمون
خاله گفت تو اول باید افتتاحش کنی
مشغول خوردن فرنی و دیدن قاشق و ذوق بیش از حد تو
( البته این روزا تمایل زیادی به خوردن فرنی نشون نمیدی )
رو پای مامان مشغول پالالا و ژست قهوه خونه ای پسرم
تازه بیدار شدی و موقع خوردن فرنی با یه حرکت انتحاری قاشق رو از من گرفتی تا لثه هاتو باهاش مسواک کنی
دیروز 4/21 قبل واکسن که خبر نداشتی الان میخوان چیکار کنن ، فکر کردی داریم باهات بازی میکنیم
بمیرم الهی ، بعد از زدن اولین واکسن ( پای سمت چپ )
گریه مظلومانه بعد واکسن
اینم دیشب موقع رفتن به مهمونی افطاری( شب میلاد کریم اهل بیت ، امام حسن مجتبی (ع)
پسرم تو کنترل 6 ماهگیت ، قدت : 68 ، وزنت :8/700 و دور سرت : 44/8 بود
خدارو شکر همه چیزت نرمال بود ، فقط یه مقدار خیلی کوچیک وزنت پایین بود نسبت به نمودارت