پایان 5 ماهگی
سلام عزیزتر از جوونم ، شیرین زبونم ، 5 ماهگیت مبارک قشنگم ...
دیگه رفتی تو ماه ششم زندگیت عزیزم
پسر گلم سلام ، پسر 5 ماه و 5 روزه ی من ، الهی که من فدات شم ، فدای اون چشات شم
20 خرداد 5 ماهت تموم شد ، ببخشید که با تاخیر اومدم که بهت تبریک بگم
الان ساعت یه رب به دوازده شبه و تو رو پای بابا لالا کردی ، منم که روزا اکثرا درگیر توام و وقت آنچنانی ندارم این شد که الان اومدم
تو فاصله ی این یکماه ، خدارو شکر مامان جون و بابا جون از سفر حج اومدن و کلی واسه مامان و بابا و تو سوغات آوردن ، نی نی خاله معصومت بزرگتر شد و کم کم زمان اومدنش نزدیک شد ، نی نی خاله سحر یکماهه شد .
ما هم اول خرداد خدا خواست و امام رضای مهربون ما رو طلبید، هر چند کمی سخت بود با اتوبوس به تهران و از اونجا با قطار رفتیم مشهد و برگشتنی هم با قطار اومدیم ، خیلی خوش گذشت ، تو هم خیلی خیلی خیلی آقا بودی و اصلا ما رو اذیت نکردی ، البته میترسیدم بیشتر تو اتوبوس اذیت شی که خدارو شکر عالی بودی و اکثرا تو بغلم خواب بودی
تو مشهد رفتیم به همون آپارتمان قبلی که 5 سال پیش رفته بودیم و همون طبقه ، مسیر رفت و آمدمون به حرم هم راحت و کم بود ، کلی باهم رفتیم حرم و واسه عزیزانمون دعا کردیم
و چه سعادت بزرگی بود که شب شهادت امام موسی کاظم (ع) پدر بزرگوار امام رضا ما اونجا بودیم!
خلاصه به خاطر وجود نازنین تو امام رضای مهربون ما رو طلبید و ما بعد 5 سال رفتیم پابوسش، وای که چه صفایی داشت حرم ، صحن انقلاب و ...
تو همون مشهد شنیدیم که دخترخاله من (خاله مریم ) باردار شد (اونم دوقلو ) که انشاله نی نیهاش سالم به دنیا بیان
این اواخر هم خبر فوت برادر دوستم و همسایه مامان جون اینا رو شنیدیم که خیلی ناراحت کننده بود ، امیدوارم خدا همه رفتگان رو بیامرزه
بگذریم...
تو این یکماه یعنی بعد از اومدن از مشهد ، تو همچنان که به پهلو اینور و اونور میشدی ، یه روز یهویی غلت زدی و وقتی یاد گرفتی مدام اینکار رو تکرار میکنی ، اوایل بلد نبودی سرتوخوب بالا نگه داری ولی الان خودت به همون صورت سرتو بالا میگیری و بازی میکنی
با دیدن بابایی وقتی از سر کار میاد کلی بال بال میزنی و میخندی و از خوشحالی دلت میخواد پرواز کنی
با منم که وقتی بازی میکنم باهات قهقهه سر میدی و دلمو میبری ، منم البته بهت رحم نمیکنم اونقدر میبوسمت محکم تا سیر شم.
خواب شبت کمابیش به همون صورته و اکثرا هر دو ساعت بیدار میشی و شیر میخای بعدشم میخوابی
لثه هاتم همچنان میخاره و تو همش دستت تو دهنته ، یه هفته ای هم میشه که پاهاتو پیدا کردی و شصت پاتو میخوری و کلی با پاهات بازی میکنی!
خوب چون دیر وقته بهتره برم سروقت عکسها ...
اندر احوالات بیدار شدن از خواب و خورن انگشتها
یه روزی که دلم خواست دختر بشم
اول خرداد - سالن انتظار راه آهن تهران
تو قطار - به سمت مشهد( متین سرما خورده لالا تو کوپه کولر دار سرد )
تو خونه خودمون - مشهد ( چهنو)
تو رستوران دیدار- متین از خستگی لالا- بقیه در حال خوردن ناهار
خونه خودمون ( مشهد ) بعد از برگشت از حرم- متین خسته
مسیر رفت و آمد به حرم - روبروی باب الرضا
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
دلم تنگته
داخل صحن انقلاب- متین پیچیده ی دور از سرما
صحن انقلاب - متین و بابای متین
صحن انقلاب
و همونجا
عکس یادگاری متین از عکاسی سر کوچمون
فدات بشم خوش عکس من
در راستای وول خوردن متین موقع تعویض پوشک و غلت زدن
خونه خاله جون و بازم پا لالا رو پای مامان
و همونجا
اولین غلت متین طلا و احساس خوشنودی
رو شکم بابا در حال عشق و حال
اصلا نمیخوام عکس بگیرم - قهر ... قهر
مامان اجازه میدی انگشت بخورم عاااااااااااایاااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بازم اصرار مامان به پستونک خوردن من
از حموم اومدم
اینم متین در نقش پری دریایی
الهی من فدای خنده هات
آخ جون پااااااااااااا
ولم کن مامان - خوابم میاد
متین میون بادکنکهای جشن نیمه شعبان خونه مامان جون
سفره نیمه شعبان 23 خرداد 93
اینم کیک تولد نیمه شعبان - نذر متین طلا
پای توپول پسر طلا
این چه وضع خوابیدنه پسرم ( 25 خرداد)
منم پا دارم
بدون شرح
متین تو جشن نیمه شعبان
پسرم همینکه شروع کردم به عکس گذاشتن تا الان که ساعت 1:30 هست تو بیدار شدی و بازی کردی و الان داری گریه میکنی و بابات هم هی داره به من غر میزنه
ببخش عزیزم