متینمتین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

متین ، فرشته آسمونی من

پنجاه و یک روزه شدنت ( در آستانه دوماهگی )

1393/2/20 14:13
1,010 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 11 اسفندماه ، مصادف با پنجاه و یکمین روز قدم گذاشتنت به روی چشمام

 

http://zibasaz.niniweblog.com/

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

سلام پسرپنجاه و یک روزه ی من

انگار منو بابایی دست بردار این روزشمار نیستیم ، بازم روزهارو میشمریم تا اومدنت به زندگیمون یادمون نره و همیشه و هر لحظه شاکرخداباشیم که مارو لایق دونست یکی از فرشته هاشو از جمع فرشته های آسمون برداره و بفرسته پیش ما

خدایا شکرت

متین جانم ، من و بابایی بازم روزهارو میشمریم تا بزرگ شدنتو ببینیم و انتظار بکشیم تا کی تو میخندی و بازی میکنی و شیطنت میکنی و رشد میکنی و بزرگ میشی

عزیز شیرینم ، از روزهایی که گذشت واست بگم که تقریبا مهمونیها واسه دیدنت تموم شده و روزها من و تو کلی با هم تنهاییم و با هم میخوابیم و با دستور تو بیداریم و من به تو میرسم و تو ناز میکنی و اونوقت من حسابی میبوسمت و حرصمو خالی می کنم

قشنگم ، الان چند روزیه خدارو شکر دلپیچه های آزاردهندت کمتر شده و هم خودت بیشتر میخوابی و هم میزاری ما بخوابیم البته اینو بگم که دست کم تو شبانه روز یه بیداری یسره 5-6 ساعته داری شیطون بلا!

عزیزم بعضی شبا اونقدر درد داشتی که یسره بایستی راه میرفتیم تا بالاخره تو خسته بشی و رضایت بدی که بخوابی و من تو اون شبها در حسرت یه دل سیر خواب بودم عزیزم

ناراحت نشو عزیزم مامانت خوابالو نیست که از این چیزا ناراحت بشه ولی همین بیخوابیها اونقدر اذیتم میکرد که روز وقتی گریه میکردی و بازم آروم نمیشدی من عصبی میشدم و کلافه که چجوری آرومت کنم و بفهمم چته ولی الان خداروشکر که بهتری

از کارات بگم که الان توجهت به اطراف خیلی بیشتر شده، نگاهت دقیق تر شده و صداهای بلند هم تورو میترسونه و به گریه میندازه ، کم کم داری خندیدن یاد میگیری و کمابیش مارو سوپرایز میکنی

وقتی خوابت میاد جدیدا با دستات چشماتو میمالی و اگه رو شونم باشی یا تو بغلم سرت و چشماتو شدیدا به من میمالی

فدای اون گریت بشم من ، عزیز دلم گریه ای که واسه رفع حوایجت میکنی بیشتر شبیه لوس کردن و نق و نوقه ، میشه گفت اصلا گریهو نیستی ، فقط زمانی که از صدایی بترسی یا یهو جابجابشی و بترسی گریه واقعی میکنی و من اون لحظه دلم ریش ریش میشه

ولی اونقدر با گریه هم قشنگ و نازی که اگه دلم میومد میزاشتم خووووب گریه کنی تا یه دل سیر نگات کنم( البته نمیدونم همه اینجورین یا من تیک دارم ، اخه خیلی لوس لوسی گریه میکنی عزیزم، منو ببخش)

پسر 51 روزه ی من ، 9 روز دیگه دوماهت تموم میشه و من بیصبرانه منتظرم که خنده هاتو و بازی کردناتو ببینم

پسرم تو دوستای زیادی داری که از وقتی که شماها تو دل ما اومدین تا بیاین پیش ما ، ما مامانا با هم دوست شدیم و حرف زدیم و گذروندیم و به هم عادت کردیم با اینکه همدیگه رو ندیدیم

انشاله خودت که بزرگتر شدی دوستاتو میبینی و باهاشون آشنا میشی، همتون تقریبا همسن هستین با فاصله چند روز یا چند ماه، دوستای نازت اینان:

آرتاجون ، آراد جون ، امیر طاهاجون ، امیر علی جون ، الناجون ، ایلیا جون و اخیرا هم حلما جون

اونقدر ذوق داریم که یکی یکی به دنیا میاین و ما میبینیمتون که نگو، انشاله همتون در پناه خدا سالم باشین

راستی ، باباحسین واسم اینترنت پرسرعت آورده خونه و دیگه من میتونم زود به زود واسه وبلاگت مطلب بزارم ، چون تا حالا با موبایل میومدم و خوب تنبلیم میومد که وصلش کنم به کامپیوتر و ...

دست باباجون درد نکنه که زحمت کشید واسمون

راستی یه چیزی هم بگم که باباحسینت عاشقته ، دیوونته( یه چیزی تو مایه های شهاب پولی پولی)

بعدا بزرگ شدی واست تعریف میکنم قضیش چیه!

خوب فعلا میرم یه چندتایی ازت عکس بزارم تا وبلاگت مزین شه به جمال گلت عزیزم

فدات بشم که الان خوابی، مثل یه فرشته ...

 

اینجا روزیه که میخواستیم بریم مهمونی خونه خاله معصومت

 اینجا تو بغلم خواب بودی و تا بابا اومد ازت عکس بگیره تو خواب خندیدی(وقت خواب بود و برقا خاموش واسه همین کیفیت عکس پایینه)

 اینجاهم میخواستی بخوابی و برقها خاموش بود و وقتی باهات بازی کردم خندیدی و منم سریع عکس گرفتم

بقیه عکسها رو بدون توضیح میزارم...

 

اینجا میخواستم پستونک خوردنو بهت یاد بدم اما هرکاری کردم نشد که نشد، نوک پستونکو شیرین میکردم میخوردی اما به محض خوردن شیرینیش اوغ میزدی و مینداختی

اینجا انداختیش

خوب اینا چمدتاعکس از روزهای مختلف و حالتهای مختلفت بود

پسر قشنگم پارسال( سال 92) موقع تحویل سال نو و سر سفره هفت سین قرآنی که واسه خودم درست کردم از خداخواستم اگه امسال تو رو به من بده من واسه عید امسال ، 7 تا هفت سین قرآنی درست کنم و به 7 نفر بدم ، خدای مهربونم هم دعامو اجابت کرد و منم به عهدم وفا کردم و اینا رو به صورت قاب عکس درست کردم تا به 7 نفر بدم ، امیدوارم خدا قبول کنه و امیدوارم خدا به حرمت این آیه های نورانی تو رو واسم سلامت حفظ کنه و انشاله نورانیت این آیه ها اجابت کننده خواسته ی دارنده ی اونا باشه تا این رسم ادامه پیداکنه ...

البته من 8 تا درست کردم( نمای کلی)

نمای نزدیک

راستی اینم عکس محمد جیگر و طاها چشم قشنگه پسر داییهات

آخیش

تا عکسهای بعدی بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مرضیه ع
12 اسفند 92 20:07
سلام مرجان جون. چقدر متین بامزه شده خدا براتون ببخشه.
مامان عاطی(مرجان)
پاسخ
سلام مرضیه جون ، ممنون از لطفت انشاله خدا امیر علی نازرو هم واستون ببخشه
فریده
20 اسفند 92 12:32
عزیزززززم چه بانک شده این متین کوچولو....معلومه از اون مردهای جدی و مقتدر میشه....هیچکی نمیتونه رو حرفش حرف بزن....یه چشم غره بره کافیه چقدر تو خواب ناز خندیدآرتاهم خیلی خوشحاله که دوست خوبی مثل متین پیدا کرده
مامان عاطی(مرجان)
پاسخ
مرسی خاله جون'بعضی وقتها متین موقع شیرخوردن چنان اخم میکنه و جدی میشه که منم ازش حساب میبرممتین عاشق دوستای خانم گلیشه همشم به من میگه مامانی منو ولش'برو ببین از دوستا چه خبر؟؟ به من هم سفارش کرده به تو بگم آرتارو مخصوص مخصوص ببوس
سمیه
20 اسفند 92 13:33
وای چه عکسهایی خداا حفظش کنه امیرطاها از دور دوست جونشو میبوسه
مامان عاطی(مرجان)
پاسخ
بدو توهم عکس بزار از امیرطاها ببینیم پسرمون بزرگ شده ؟؟؟؟ مثل اوندفعه که گذاشتی خوب و مفصل و زیاد بزار'بوس
سمیه
21 اسفند 92 0:26
امیرطاها دوست جونشو از دور بوس میکنه خیلی ناز شده
مامان عاطی(مرجان)
پاسخ
مرسی مامان سمیه'متین هم میگه به خاله بگو امیرطاهارو ببوسه اونم سفارشی!!!
خانوم گل
19 اردیبهشت 93 13:51
ای جوووونم چه نی نی تپل مپل ناااازی داری مرجان جون ایشاا... زیر سایه ی مامان بابای گلش بزرگ شه براتون ارزوی بهترین هارو دارم عزیزم
مامان عاطی(مرجان)
پاسخ
ممنونم خانم گل عزیز از اظهار لطفت ، خوشحال شدم به وبم سر زدی