بعد از تاخیر سه ماهه
سلام عزیز دل مامان ، چقدر دلم تنگ شده بود واسه نوشتن و گفتن برای تو...
امروز جمعست ، 9 آبان 93 ، مصادف با 6 محرم و روز جهانی حضرت علی اصغر (ع) ( اولین جمعه ماه محرم )
و اما ...
عزیزکم هر چند گذشت ولی ورودت رو به ماههای 8 و 9 و 10 تبریک میگم
پسر شیرینم سلام ، 3 روز دیگه تقریبا 4 ماهه که واست ننوشتم ، چقدر تو این چهار ماه بزرگ شدی و کارها یاد گرفتی و تغییر کردی
بعد از غلت زدنات و دور خودت چرخیدنات ، یکجا می ایستادی و دست و پاهاتو بلند میکردی ، تو این حالت خیلی مونده بودی ، بعدش سینه خیز رفتنو یاد گرفتی و اونقدر شیرین و سریع اینکارو میکردی که جز دیدن و لذت بردن نمیتونستیم کار دیگه ای بکنیم ، با دیدن سفره ی غذا سرعت خودت رو به حداکثر میرسوندی
پایان 7 ماهگیت :
وزن9 کیلو قد :70 سانتیمتر دور سر :44/5 سانتیمتر
دقیقا تو 7 ماه و 6 روزگی اولین دندونت دراومد ( دندون پایین ) که زمانی که داشتی دست دایجون مهربونتو گاز میگرفتی متوجه شد و با خوشحالی به ما گفت و اون روز ما خونه مامان جون بودیم دو روز بعد دندون کناریشم نمایان شد
بعدش بازم یه روزی که خونه مامان جون بودیم یهو چهار دست و پا رفتنو شزوع کردی و منو ذوق زده کردی که این حرکتت هم تو 8 ماه و دو روزگیت اتفاق افتاد
تو همین ایام کله پا شدنو یاد گرفتی و به صورت سروته همه جا رو دید میزدی
تو 8 ماه و نیمگی وسایلو میگرفتی و بلند میشدی و الان میشه گفت و بلند شدن تبحر پیدا کردی ، انگار عجله داری واسه راه رفتن عزیزم
اینم بگم علاقه ی وافری به تلفن داری و تا تو دستم میبینیش هرجاکه باشی خودتو بهش میرسونی و با صداهای مختلف و نق و نوق به من میفهمونی که میخوای اونو ، و الانم چمد هفته ایه که میگم الو کن گوشی رو میبری سمت گوشت
عزیزم یه عادت با حال و دوست داشتنی داری و اونم اینه که وقتی میخوای بخوابی به محض اینکه بزاریمت رو پامون و بهت بگیم لالا دستاتو میزاری زیر سرت
دقیقا تو پایان 9 ماهگی دندون بالاییت مشخص شد و بلافاصله دندون کناریشم دراومد، الان پسر گلم 4 تا دندون داره ، دوتا بالا و دوتا پایین
پایان 9 ماهگی :
وزن :9کیلو و 950 گرم قد : 74 دور سر: 47
همچنان به صدای اذان و قرآن علاقه ی زیادی داری و تو هر حالتی که باشی میخکوب میشی ، با شنیدن آهنگهای شاد دست میزنی و با تکونای شدید خودت میزقصی ، نزدیک 8 ماهگیت ب ب و مه مه میگفتی و کم کم و به مرور زمان این حرفات به بابا و ماما تبدیل شد و نزدیک به 9 ماهگیت هم دد گفتنو شروع کردی
و یه اتفاق مهم :
پایان 7 ماهگیت در تاریخ 18 مرداد 93 پسرخاله عزیزت رادین به دنیا اومد ، رادین کوچولو یک هفته ی بعد 3 ماهش تموم میشه
علی کوچولو هم خیلی ناز و خوردنی شده ، اونم 3 روز دیگه 6 ماهش تموم میشه
پسر عزیزم ، این بود اهم رویدادهای گذشته که به علت تاخیر زیاد خلاصه نویسی شد
و اما بریم سراغ عکسها:
این عکس زمان کوچولوییته ، وقنی که هنوز موهات صاف بود
از مدلهای خوابدنت که من عاشقشم ( اینجا تازه دمر خوابیدنو یاد گرفته بودی)
در تلاش برای سینه خیز رفتن ( یادش بخیر)
اینجاهم تمرین چهاردست و پا رفتن که تو این حالت گیر میکردی
و بعدش
و این دوتا هم دمرخوابیدنهای اخیرا
زمانی که فرنی میخوردی و چون دوست نداشتی همه رو به بیرون تف میکردی و بعد میخندیدی
عاشق میوه خوردن هستی و بودی
روز راهپیمایی روز قدس سه تایی باهم
واست وان گرفته بودیم و تو خیلی خوشت اومده بود و گیر داده بودی به دریچه ی خروج آبش
مشغول جویدن پستونکت برای تسکین درد لثت ( اون زمان بی دندون بودی)
عکس انتخاب کاندیداتوری ریاست جمهوری ( از الان داری خودتو آماده میکنی)
اینم علی خوشمزه که من و خاله مصوم لپشو با بوسمون نانا کردیم
بی اعصابی پسر گلم تو خواب
چنان داشتی شاخک مورچه کوچولوتو میمکیدی که یه لحظه فکر کردم داری آبمیوه میخوری
اندر احوالات گرفتن وسایل و تمرین بلند شدن
یه شبی از شبها
لباس جدیدتو پرو کرده بودی
اندر حکایات کله پا شدن و دید زدن از زاویه ای دیگر
اینجا هم آماده شده بودیم بریم دد و تو عصبانی بودی که چرا بغلت نمیکنم
پس این جورابهای من کووووو مامان
عاشق این عکستم شازده پسر( از خونه مامان جون میخواستیم بریم خونه خودمون)
گیر داده بودی به تشت آشپزخونه و منم واسه اینکه به کار خودم برسم نشوندمت توش ( اینجا داری تبلیغات میبینی)
اینجا هم داشتیم آماده می شدیم بریم خونه دد
دقیقا دوشب قبل از به دنیا اومدن رادین جون پسرخالت باهم رفته بودیم رستوران
اینم رادین جووون جووونی
این دوران داشتی نشستن یاد میگرفتی و تو حوضچه ای از بالش غرق بودی
اینم مدل خوابت که همیشه دستاتو میزاری زیر سرت
تو و علی کوچولو تو دوره ی خونه ی مامانجون
قبل از رفتن به مهمونی و ژست مادر کُشِت
در حال فیتیله پیچ کردن تلفن و گره خوردن تو سیم تلفن
زمانی که بجای خواب دوست داری بازی کنی و با عقب عقب رفتن خودتو سروته میکنی
عاشق تسبیح منی و تا چشم باز کردی حمله کردی سمتش
اینجا هم مشغول ذکری
در حال بازی با الاغی جون خنده رو ( البته از خنده هاش زیاد خوشت نمیاد )
تو و الاغی جون فیس تو فیس
سوار بر اسب مهربون هدیه دایی جون
تو و بابا در حال رفتن به دد ( البته منم میام همراتون )
گیر دادن به یه تیکه نون خیلی کوچولو و مدتها ور رفتن با انگشتت
خونه خاله جون و خوردن دُم گاوی جون
اینجا هم تو دوره خونه خاله جون ، دخترخاله مامان تو رو نشون زد ( البته قرار شد تو فریز بمونه تا تو بزرگ شی، عمرا اگه بهش پسر بدم)
تو و داداشی جونت مشغول بازی( زمانی که تو نبودی این بچم بود )
اینم پختن آش دندونیت (شیز برنج) که با تاخیر پایان هشت ماهگیت پختم
پسر قشنگ مامان در حال تمرکز برای خواب
تو و رادین (سمت راست ) و علی (سمت چپ) خونه ی خاله سحر جون
اینجا سرماخورده بودی و من حمومت کرده بودم ، سرتو بستم که سرمات تشدید نشه
بمیرم الهی ی ی ، اینجا ویروسی شده بودی و تب شدید کرده بودی و حالت خیلی بد بود
روزی از روزها
بابا جون و مامان جون رفته بودن حج ( بابا جون کنار غار حرا )
اینم نگاه خوشگل پسر چشم قشنگ مامان
روز جهانی حضرت علی اصغر(ع) 9 آبان 93 مصادف با 6 ماه محرم
از خواب بیدارت کردم تا آمادت کنم
قبل از شروع مراسم
حین مراسم از بس خوابت میومد نشسته خوابیدی
بعد مراسم و پسر خسته ی من
اینجا هم بعد مراسم که عکاس بود و عکس یادگاری مینداخت( عکس ده هزار تومنی !!! )
والسلام