پایان ده ماهگی
پسر عزیزم سلام
ورودت به 11 ماهگی مبارک
امروز جمعه 23 آبان 93 و ساعت 12:25 ظهره و ...
پسرگلم امروز جمعه 23 آبانه و سه روز از پایان ده ماهگیت گذشته و من بعد دو هفته اومدم تا واست بنویسم و بهت 11 ماهگیتو تبریک بگم و بهت بگم چقدر خوشحالم داری بزرگ میشی ، دیگه چیزی نمونده تا یک سالگیت عزیزم
اهم اتفاقات این دو هفته :
9 ماه و 18 روزگی دراومدن دوتا دندون نیش بزرگ
9 ماه و 23 روزگی مشاهده دندوون نیش کوچیک
9 ماه و 23 روزگی اولین بای بای
اینو فراموش کزده بودم :
9 ماهگی خوندن آواز به سفارش و گفته ما
و اما بریم سراغ عکسها :
روزی از روزها( بدون شرح)
اینو تاریخشو دقیق یادم نیست ولی واسه تابستونه
یه شبی خونه خاله مصوم
روز عاشورا بغل دایی جون مهربون که اومد دنبالمون و مارو برد مراسم
طاها پسر دایی نازت که تو بغل باباش خوابید و تا اومدم ازش عکس بندازم بیدار شد
یکساعتی بابا لطف فرمود اومد پیشمون و تو رو سوار آقا اسب مهربون کرد
مراسم دسته روی
پسر گلم تو ظهر عاشورا
پسر گلم در جمع سبزپوشان طایفه نیاک
به ترتیب از سمت راست :امیرحسین پسر عموت - آرین پسر عمت - بابا و شما کوچکترین نیاکی خونواده
پسر خسته و خواب آلود من ظهر عاشورا
علی کوچولو و مراسم حضرت علی اصغر (ع)
رادین جون مهربون پسرخالت و مراسم حضرت علی اصغر(ع)
اینجا داشتیم آماده میشدیم بریم مراسم شام غریبان
جدیدا یاد گرفتی از روروکت میری بالا
و سعی داری از توش بیای بیرون
و باز هم ...
هدیه خاله جون واسه شما
یه شبی که 4 تایی با خاله مصوم اینا رفته بودیم رستوران و شما هم مشغول جویدن نی هستی
علاقه وافری به خوردن نون داری
دیشب وقتی میخواستیم بریم خونه دایی چون مهربون
در جمع دوستای خوب خانم گلی( اینو خاله الهام زحمتشو کشیده )
از سمت راست : امیرطاها - مهسا - خودت - آیلین و آرتا
دیشب علی کوچولوی مهربون خونه دایی جون
و بازم دیشب رادین جون
والسلام
اینو بگم که نوشتن واسه عکسات داشت تموم میشد که به سفارش بابا که همش به من می گفت پاشو اومدی دکمه سیستمو زدی و همه چی پرید و من دوباره مجبور شدم بنویسم
اماااااان از دست این باباها
خصوصا بابای تو